جدول جو
جدول جو

معنی خواب دیدن - جستجوی لغت در جدول جو

خواب دیدن
گذشتن تصاویر، وقایع و مناظری از ذهن انسان در هنگام خواب
تصویری از خواب دیدن
تصویر خواب دیدن
فرهنگ فارسی عمید
خواب دیدن
(بَ لَ تَ)
حلم. (دهار). دیدن رؤیا در حالت نوم. رؤیا. (یادداشت مؤلف) :
چنین گفت آنگاه با پهلوان
که خوابی بدیدم به روشن روان.
فردوسی.
هرکه چرد چمد و هرکه خسبد خواب بیند. (یادداشت مؤلف) ، بالغ شدن. بسن بلوغ رسیدن. (یادداشت بخط مؤلف). احتلام. محتلم شدن. (یادداشت مؤلف) : پس آن مسلمانان بیشتر خواب دیدند و غسل بر ایشان واجب شد. (ترجمه طبری بلعمی) ، فکری را در سر برای امری پختن. (یادداشت مؤلف) :
که خویشان ارجاسب و افراسیاب
جز از مرزایران نبیند بخواب.
فردوسی.
و گفت کار بسازید که بخواهیم رفت ودر خراسان نخواهد بود شراب خوردن تا خصمان خواب نبینند. (تاریخ بیهقی). و اگر کسی خواب بیند و فرصتی جوید آن دیدن و آن فرصت چندان است که بر تخت پدر نشینم. (تاریخ بیهقی). گفت: مر ترا خوابی دیده ام. گفت: خیر باد. (گلستان سعدی)
لغت نامه دهخدا
خواب دیدن
رویا (در حال خواب)
تصویری از خواب دیدن
تصویر خواب دیدن
فرهنگ لغت هوشیار
خواب دیدن
ليحلم
تصویری از خواب دیدن
تصویر خواب دیدن
دیکشنری فارسی به عربی
خواب دیدن
Dreaming
تصویری از خواب دیدن
تصویر خواب دیدن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
خواب دیدن
rêveur
تصویری از خواب دیدن
تصویر خواب دیدن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
خواب دیدن
soñador
تصویری از خواب دیدن
تصویر خواب دیدن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
خواب دیدن
мечтательный
تصویری از خواب دیدن
تصویر خواب دیدن
دیکشنری فارسی به روسی
خواب دیدن
träumend
تصویری از خواب دیدن
تصویر خواب دیدن
دیکشنری فارسی به آلمانی
خواب دیدن
мрійливий
تصویری از خواب دیدن
تصویر خواب دیدن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
خواب دیدن
marzycielski
تصویری از خواب دیدن
تصویر خواب دیدن
دیکشنری فارسی به لهستانی
خواب دیدن
做梦的
تصویری از خواب دیدن
تصویر خواب دیدن
دیکشنری فارسی به چینی
خواب دیدن
sonhador
تصویری از خواب دیدن
تصویر خواب دیدن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
خواب دیدن
sognante
تصویری از خواب دیدن
تصویر خواب دیدن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
خواب دیدن
ฝัน
تصویری از خواب دیدن
تصویر خواب دیدن
دیکشنری فارسی به تایلندی
خواب دیدن
bermimpi
تصویری از خواب دیدن
تصویر خواب دیدن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
خواب دیدن
خواب دیکھنا
تصویری از خواب دیدن
تصویر خواب دیدن
دیکشنری فارسی به اردو
خواب دیدن
স্বপ্ন দেখা
تصویری از خواب دیدن
تصویر خواب دیدن
دیکشنری فارسی به بنگالی
خواب دیدن
ndoto
تصویری از خواب دیدن
تصویر خواب دیدن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
خواب دیدن
hayalperest
تصویری از خواب دیدن
تصویر خواب دیدن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
خواب دیدن
꿈꾸는
تصویری از خواب دیدن
تصویر خواب دیدن
دیکشنری فارسی به کره ای
خواب دیدن
dromend
تصویری از خواب دیدن
تصویر خواب دیدن
دیکشنری فارسی به هلندی
خواب دیدن
חולמני
تصویری از خواب دیدن
تصویر خواب دیدن
دیکشنری فارسی به عبری
خواب دیدن
सपना देखना
تصویری از خواب دیدن
تصویر خواب دیدن
دیکشنری فارسی به هندی
خواب دیدن
夢見る
تصویری از خواب دیدن
تصویر خواب دیدن
دیکشنری فارسی به ژاپنی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جواب دادن
تصویر جواب دادن
پاسخ گفتن، پاسخ دادن
فرهنگ فارسی عمید
(خوا / خا گُ تَ)
مصلحت دیدن. صلاح دیدن. درست دانستن. استوار دانستن. تصویب کردن: آخر گفتند طغرل را که مهتر ما توئی بر هرچه تو صواب دیدی، ما کار میکنیم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 632).
شاهد سرمست من صبح درآمد ز خواب
کرد صراحی طلب، دید صبوحی صواب.
خاقانی.
دیدن مصطفی است حجت مه
کاین دلیل صواب دیدستند.
خاقانی.
و بعد از آن خواست که بهرام چوبین در بلاد ترک رود و بهرام صواب نمی دید. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 99). برزویه گفت:اگر رأی ملک صواب بیند، بزرجمهر را فرمان دهد... (کلیله و دمنه). خردمند مباشرت خطرهای بزرگ به اختیارصواب نبیند. (کلیله و دمنه). عاقل در دفع مکاید دشمن تأخیر صواب نبیند. (کلیله و دمنه).
ماهرویا روی خوب از من متاب
بیخطا کشتن چه می بینی صواب ؟
سعدی
لغت نامه دهخدا
(بُ بُ گَ تَ)
خواب کردن. بخواب بردن. کنایه از فریب دادن:
زره برهای از زهر آب داده
زره پوشان کین را خواب داده.
نظامی.
خضر راهت گر کنند از راهزن غافل مباش
درخور بیداری اینجا خواب غفلت میدهد.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا دی دَ / دِ)
بینندۀ رؤیا. (ناظم الاطباء). آنکه برؤیاچیزهایی را دیده است. (یادداشت مؤلف) :
من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر
من عاجزم زگفتن و خلق از شنیدنش.
؟ (از رسالۀ مجدیه).
، آنکه بحد زنان یا مردان رسیده از پسران و دختران. بالغ. مقابل خواب نادیده. (یادداشت مؤلف) :
من ترا طفل خفته چون خوانم
که تویی خواب دیدۀ بیدار.
خاقانی.
بخت بیدار خواب دیدۀ او
فتنه را شیر مست خواب کند.
خاقانی.
ششم عروس فلک را امید دامادی
ز بخت بالغ بیدار خواب دیدۀ اوست.
خاقانی.
، محتلم شده. محتلم. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از واجب دیدن
تصویر واجب دیدن
بایا دیدن بایسته دانستن لازم دیدن ضرور دانستن: (واجب دیدم این کتاب بنام شریف او ساختن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عذاب دیدن
تصویر عذاب دیدن
رنج بردن شکنجه دیدن آزار دیدن
فرهنگ لغت هوشیار
کسی را خواب کردن بخواب (طبیعی یا مصنوعی) بردن، باعث زانو زدن گشتن: (ساربان شتر را خوابانید)، تعطیل کردن (کارخانه و مانندآن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جواب دادن
تصویر جواب دادن
جواب گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
روا دیدن روا دانستن به جا دانستن درست دانستن نیک انگاشتن عاقبت نیکو برای امری دیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوابانیدن
تصویر خوابانیدن
((خا دَ))
کسی را خواب کردن، باعث زانو زدن (شتر)، تعطیل کردن (کارخانه و مانند آن)، خواباندن
فرهنگ فارسی معین